کد مطلب:53251 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

فتح بزرگ مکّه











در همان سال (سال هشتم هجری) پیغمبر مكه را با حسن تدبیر و كاردانی خود بدون كشتار و خونریزی فتح نمود.

هم اكنون مكّه جائی كه پیغمبر و اصحابش از ابتدای شروع بعثت تا سیزده سال توسط كفار قبیله ی قریش سخت در فشار بودند و بعد یك مكان امنی برای دشمن بود تا ساز و برگ جنگی بر علیه او فراهم كنند، داشت می رفت تا تحت انقیاد او درآید.

طبق قرارداد قبلی، مسلمانان و بت پرستان حق نداشتند در امور هم پیمانان یكدیگر دخالت نموده و یا تجهیزات جنگی به طرفِ قرارداد خود ارسال نمایند. بت پرستان برخلاف این قرارداد به هم پیمانان خود در جنگی با هم پیمانان پیغمبر كمك كرده و تعدادی از آنها را كشته بودند. لذا آنها از پیغمبر درخواست كمك كردند تا انتقام خون كُشته شدگان از مهاجمین گرفته شود.

از طرف دیگر طوائف قریش از رفتار خود پشیمان شده بودند زیرا عمل آنها برخلاف قرارداد فیمابین بود.

بنابراین به منظور فرو نشاندن خشم پیغمبر و تقویت مناسبات قبلی ابوسفیان سركرده طایفه ی قریش كه رفتار خصمانه اش مسلمانها را

[صفحه 40]

بیش از ده سال در زحمت انداخته بود تصمیم گرفت رهسپار مدینه گردیده در حضور پیغمبر پوزش طلبد و ضمناً به مسلمانان بر علیه هرگونه حمله ای امان دهد. او داخل مسجد پیغمبر شد.

حضرت پیغمبر در تمام مدت ساكت بود و در برابر ابوسفیان و گفته های او حساسیتی نشان نداد. از آن پس ابوسفیان از مسجد مدینه خارج و مستقیماً راه مكه را پیش گرفت.

اكنون پیغمبر به منظور گشودن مكه مجبور بود یك بسیج عمومی را به اطّلاع مسلمانان برسانند و برای این مقصود برای آنها پیامی فرستادند این چنین: «هر كس كه به خدا ایمان دارد بایستی محرمانه مسلح شده و آماده ی جنگ باشد.» پس از آن نگهبانانی در جاهایی مستقر فرمود تا راهها را نگهبانی نمایند تا اخبار جنگ و وضعیت مدینه به مكه گزارش نشود.

در مدینه چهارهزار مرد مسلح جمع شدند و یك نیروی شش هزار نفری هم از قبایل مختلف سرتاسر راه با آنها ملحق گردیدند.

هم اكنون عباس عموی پیغمبر كه در نظر كفار قریش شخص محترمی بود مكه را برای مهاجرت به مدینه ترك كرده بود و چنین اتفاق افتاد كه با پیغمبر در میان راه ملاقات نماید.

عباس (عموی پیغمبر) ناگزیر بود تا آن وقت در مكه بماند زیرا شغلش چنین اقتضاء می كرد و در ضمن او به نفع پیغمبر هم جاسوسی می نمود. پس از آن او با پیغمبر تا پایان عمر همراه بود و طرف مشورت مسلمانان قرار می گرفت.

پیغمبر (ص) مسلمانان را به جلو راهنمایی كرد تا اینكه به نزدیكیهای مكه رسیدند و برای اینكه اهالی مكه را به وحشت اندازد دستور داد تا بر روی تپه های اطراف هیزمها را به آتش بكشند.

[صفحه 41]

هم اكنون عباس از پیغمبر جدا شده بود تا كسی را سراغ گرفته درباره ی عظمت و شكوه سپاه پیغمبر به قریش اعلام خطر كند و به آنها گوشزد نماید كه تنها چاره ی كار تسلیم است. ضمناً ابوسفیان جهت خبرگیری و رسیدگی به اوضاع و احوال اطراف، از مكه خارج شده بود. موقعی كه با دیگری حرف می زد عباس صدای او را شناخت. او را صدا كرده و آهسته چنین گفت: ده هزار مرد مسلح گوش به فرمان كه حاضرند از صمیم قلب به نام محمّد فداكاری نمایند. هم اكنون پیغمبر را همراهی می كنند و مطمئناً طایفه ی قریش نمی تواند در برابر آنها ایستادگی نماید و به طوری كه می بینی خطرهای بسیاری قبیله ی تو را تهدید می كند، چه بهتر كه مستقیماً به حضور پیغمبر رسیده به خدا و پیغمبرش محمّد (ص) ایمان آوری. ابوسفیان از روی اكراه و بی میلی آن را پذیرفت و تمام این مدت را از ترس می لرزید. عباس برای اینكه او را بیشتر به وحشت اندازد از میان جمعیت لشكر عبور داد تا عظمت و شكوه سپاه محمّد را به او نشان دهد. بالاخره آنها اجازه گرفتند تا به خدمت پیغمبر برسند. پس از اینكه كلماتی بین آنها رد و بدل شد عاقبت ابوسفیان از ترس جان تسلیم گردید.

متعاقب این جریان پیغمبر (ص) اخطاری این چنین منتشر كرد: «حالا ابوسفیان می تواند جان آنهایی كه به خانه كعبه و خانه ی ابوسفیان پناه می برند بیمه كند و آنهایی كه اسلحه را بر زمین گذارند و اعلام بی طرفی نمایند تحت حفاظت مسلمانها خواهند بود.»

اگرچه ابوسفیان به دروغ و از ترس خود را مسلمان وانمود كرد ولكن آن علت اصلی فتح مكه بدون كشتار و خونریزی شد زیرا بت پرستان قریش هیچ گونه تصمیمی مستقلاً بدون نظر او نمی گرفتند.

به هر حال او به دنبال مأموریت خود رفت تا مشاهدات خویش را

[صفحه 42]

برای بحث با طایفه ی قریش در میان گذارد. در وهله ی اول آنها تصور نمی كردند كه قضیه حقیقت داشته باشد و قویاً او را سرزنش كردند و اصرار می ورزیدند تا در مقابل مسلمانان ایستادگی نمایند اما وقتی همان اخبار را از دیگران نیز دریافت كردند خود را تسلیم پیش آمدها نمودند.

بالاخره پیغمبر (ص) سوار بر شتر كه پنج هزار مرد مسلح گرداگرد او را گرفته بودند با شكوه و عظمت غیرقابل وصفی وارد مكه شد. اهالی چنان روحیه ی ضعیفی داشتند كه كسی نمی توانست تصمیم به مقاومت گیرد. اكنون مسلمانها شهری را كه مدتهای طولانی مركز شرك و بت پرستی بود اشغال كردند و پیغمبر پس از استراحت كوتاهی عازم زیارت مسجد بزرگ كعبه (مسجدالحرام) گردید. در وهله ی اول او با نیزه اش بتها را یكی پس از دیگری شكست و حضرت علی (ع) تمام این مدت به او كمك می كرد چند بت بزرگ بالای كعبه نصب شده بودند و حضرت علی فرمان یافت تا روی شانه های مبارك پیغمبر بایستد تا طبقه ی بالای كعبه را از بتها پاك نماید.

البته حضرت علی (ع) تنها كسی بود كه افتخار ایستادن بر روی شانه های پیغمبر نصیبش گردید.

سپس پیغمبر با مردم روبرو شد و فرمود: «شما درباره ی من بد كردید، شما انكار نبوت من نمودید، شما مرا سخت تحت فشار قرار دادید و مجبور كردید وطنم را به سوی مدینه ترك كنم، شما اغلب اوقات مرا آسوده نگذاشتید و قبائل مختلف عرب و یهودیان را پیوسته تحریك می كردید تا بر علیه مسلمانها جنگ و خونریزی نمایند به طوری كه بسیاری از آنها جلوی چشم من كشته شدند.»

اكنون همه ی كسانی كه حاضر بودند پیش خود خطاهای خود را یادآوری می نمودند و می گفتند: «مسلماً همه ی ما را از دم شمشیر خواهد

[صفحه 43]

گذراند یا ما را زندانی می كند و زن و فرزندان ما به اسیری گرفته خواهند شد.»

آنها غرق در چنین افكاری بودند كه ناگهان پیغمبر سكوت را شكست و فرمود: «چگونه درباره ی من فكر می كنید و حالا چه می گوئید؟»

تمام مردم با یك زبان جواب دادند: «ما درباره ی شما بسیار عالی فكر می كنیم و جز خوبی و مهربانی از طرف شما چیزی نمی دانیم شما بزرگ و برادر عزیز ما هستید.»

پیغمبر (ص) كه ذاتاً به قدر كافی مهربان بود فرمود: «من فقط آنچه كه برادرم یوسف به برادران ستمگرش فرمود با شما می گویم.» قرآن می گوید: «امروز سرزنشی برای شما نخواهد بود خدا شما را عفو نماید و خدا مهربانترین مهربانهاست.» من هم اكنون به شما اعلام می دارم: «بروید به زندگیتان برسید و حالا تمام شما آزاد هستید.»

پیغمبر (ص) به منظور برحذر داشتن اقوام و فامیلش از سؤاستفاده از مقام و منزلت خودش، سخنرانی كوتاهی میان اعضای خانواده ایراد نمود و ظلم و ستم و تبعیض بی جهت را محكوم كرد و به توسعه عدالت و تساوی حقوق بین تمام طبقات مردم اشاره فرمود و گفت: «ای فرزندان هاشم (حضرت محمّد از خانواده هاشم منشعب از قبیله ی قریش می باشد) من فرستاده خدا هستم به سوی تمام انسانها و هیچ گونه آشنایی و محرمیت در دین و روز رستاخیز مؤثر نیست. هر كسی پاسخگوی اعمال خودش می باشد و قوم و خویش بودن با من منظور شما را برآورده نمی كند.»

[صفحه 44]


صفحه 40، 41، 42، 43، 44.